هاناخبر- شاهرخ احمدزاده؛ ... بعد از بیست و چند سال کار در سازمان عریض ونوشتن در طول زمان برای دل خود به هر بهانه ای هنوز وقایعه نگارم ، خط می کشم و خبر تنظیم می کنم و تیتر می زنم و گزارش می نویسم ....
ایجاز نویسی مشق می کنم و به ذوق خود اسم ی یا عنوانی بر طرح و برنامه ای سازمانی ثبت می کنم.
خدا را شکر تا همین حد این مدیرمان قبولم می کند غلط املایی می گیرد.
امروز ظهر از جلوی در اتاق کارم که گذشت سفارش انتخاب اسم خوب برای مهدکودک زندان زنان ارومیه را داد که قرار است همین روزها با کلی تجهیزات و اسباب رنگی برای نگهداری کودکان همراه مادران زندانی افتتاح گردد.
کل مساحت بهشت 270 متری این کودکان را یک خانواده خیّر ارومیه ای تقبل نموده است و با همکاری بنیاد رفاه کودک استان آذربایجان غربی ساخته شد.
با مرور انتخاب اسمی با مصما برای این بهشت کودکان معصوم شب را این بار با ذهنی معطر به خواب رفتم.
چقدر اسم زیبا در ذهنم مرور کردم ولی ...
اگرچه انتخاب اسم کوچک برای مهدکودک زندان برایم سخت بود ولی نوشتن چند سطر خوابگردم در آدینه شوق و انتظار برایم شوق انگیز بود.
خدا شبا پالتو بلند می پوشه با کیف از کوچه های شهر و از کنار خونه های نیمه خراب می گذره.
با بغضی در گلو تو هر خونه ای یک آرزو را بر آورده می کنه.
امشب رد عطر حضورش مسیر جاده منتهی به دریاست پشت باروهای بلند محله غریب شهر اومده.
داخل اتاق های سیمانی و پنجره های بلند آهنی سرد ور دل بچه های کوچک چمباتمه زده و دست هاش گذاشته زیر بغلش داره شادی و شنگی کودکانه داخل بند تماشا می کنه.
زیباست ....
پرنسس قشنگ ما سوار کالسکه زرینش با لباس رنگی که دست خدا براش هدیه داده ، می ره به ضیافت خواب مادرش که در قلعه ای زندانی و آرزو داره دخترش امشب اون بیرون کنار بچه های دیگر بزرگ بشه و مهدکودک بره.
بی خبر که خدا حتی کنج زندان هم آرزوها را برآورده کرده!
پرنسس قشنگ داستان ما دلش یک زخم هم داره که از پس نگاهش میشه خوند.
اون آرزو داره یک روز پرنسس پولداری بشه و همه مادران زندانی را آزاد کنه.
خدا اون آرزوش از پس نگاهش می خونه و سرش تکون میده ومیگه باشه : عزیزم تو فقط بزرگ شو عجله نکن اونم به چشم دخترم.
طرف های صبح خواب دیدم با حاکم شرع ، آن بلند قد مهربان رفتیم پشت دیوار های محله همین بچه های معصوم.
بعد این ها یکی یکی صف وایستاند تا بیان با رئیس عدالتخونه شهر صحبت کنند و بگند دیشب خدا مهمونشون بود نشون به اون نشون که عطر خدا روی پیراهن و روسری های گلدارشون مونده یا نه آقای رئیس ببین لپ مون خدا بوسیده.
در ضمن بهمون گفت منم میرم فردا چند نفر می فرستم بیان محله تون شما هم برید حرف دلتون بهشون بگید.
گفت فردا آون آقا قد بلنده اومد برید بهش بگید خدا از ته دلش راضی نیست ما تو این محله بمونیم برای آینده مون خوب نیست.
میشه آقایی کنی مامانمون یا هر دو بابا و مامانمون دستم هم بگیرند و بخندیم از این محله بریم به چند محله بالاتر که اتوبوس خط واحد داره و آدمها را از سرکارشون به خونه میاره و بچه ها را کیف بدوش و لباس فرم به تن مدرسه می بره.
اون محله های رنگی که چراغ زیاد داره و تو مغازه هاش شکلات رنگی می فروشند و عروسک مو قشنگ جلو شیشه گذاشتن.
در ضمن ماشین اسباب بازی ها ما چرخ هاشون خیلی وقت شکسته میشه یکی دیگه ......
عوضش ما هم قول می دیم :
پرنسس الهه گفت :
"قول می دم ، دیگه بابام کار بد نکنه"
علی چشم تیله ای که خدا دیشب وسط دو تا چشمهاش بوسیده بود سریع گفت :
"دلم برای بغل کردن های بابام تنگ شده "
بعد متوجه شد از بس سریع گفته آقا قد بلنده متوجه نشده یه بار هم با دست های باز برای رئیس نشون داد بغل ... بغل بابام.
آرزو دختر سه ساله که دیشب خدا براش آدامس خروس نشان آورده بود تا برای مامانش که تازه دوره ترک اعتیادش تموم شده و دلش آدامس می خواست ، وسط پانتومیم علی چشم آبیه گفت :
"آرزو می کنم، الان بابامو ببینم و بوسش کنم"
همه بچه های براش خندیدند حتی آقای رئیس عدلیه ندونسته خنده اش گرفت ،
خوب آرزو که آرزو نمی کن ، آرزو خودش نهایت آرزوی یک پدر و مادره
یوسف آروم چشماش بست و برای آقا جو گندمی قد بلند مزه ریخت تا دلش بیشتر بسوزه
"صدای زنگ خونه مون بیاد باز کنم؛ ببینم بابامه"
اون آخرها نسیم نشسته انگار امیدی نداره دل آقا بزرگه براشون بسوزه یواشکی گفت :
"یعنی میشه آرزوی آزادی مامانم بکنم"
آقا رئیس مهربان متوجه خواسته نسیم نشد ، خندید و از بچه ها پرسید اون چی گفت ؟
بعد همشون گفتند :
" میشه آرزو کنیم مامانمون آزاد بشه "
آقای مهربون قد بلند موجو گندمی جذاب رئیس محترم عدلیه شهر
ضمن خوش آمد گویی برای تشریف فرمایی مداوم به محله قلعه شهر میشه بازم آرزو کنیم شما ملیح بخندی و ما امید وار باشیم همین روزها می ریم به چند محله بالاتر تو خونه امن پر اسباب بازی و بالش نرم و پنجره که به باغ سیب همسایه باز می شه
آقا ما هم زیر درخواستمون انگشت بزنیم ، خدامون باز خوشش نمیاد انگشت نازک ما به چیزی آلوده بشه جز شیرینی و بستنی
میشه اصلا ما خواهش نکنیم شما از نگاه بخونید ما چی می خواهیم .... خونه امن می خواهیم.
اینها آرزوهای در دل رسوب کرده ،کودکان همراه مادران زندانی است .
ممنونم آقا رئیس امروز بالای در خونه جدید مون نوشتی " آرام ، خیلی آرام اینجا پادشاه و ملکه ای در قصر به امید روزهای خوب بزرگ میشن ، اینجا نباید حتی نفستون برگ گلی را به سهل بجنباند ، خواب کودکیشان را آشفته سازید " این خانه نهال امید است.
خانم خیّر خدا بهت بیشتر ببخشه ، به پهنای دل مهربانت
آقای رئیس خدا همه شما را که دلتون برای بچه های این سرزمین با عشق و محبت می طپه را در امان خودش سلامت نگه داره
ممنونیم که مهربانید، ردای عشق به تن دارید و سخت ترین آرزوهای کودکان معصوم، فرزندان زندانیان ن را به سادگی نگاه خدا بر آورده می کنید و همین رسالت پیامبری ما بر روی زمین است.
همین لبخند به مهر و امید
تشکر که معجزه زندگی همنوعان خود هستید و دنیای سخت گذر را برای آدم ها نوع بشر آسان و آرامش بخش می کنید.
راستی خدا
الهه چهار ساله از محله قلعه شهر هنوز آرزو دارد آنقدر ثروتمند باشد تا همه مادرها را آزاد کند.
می دونم یادته ، فقط خواستم بگم : ممنونم که مهربانی.
ارسال نظر