پژواک جاودانۀ لیلاخ دیرین/ آمانج احمدی

شناسهٔ خبر: 2568A9D0 -
مامۆستا حبیب ملەیی، تنها یک آوازخوان نبود؛ او جان لیلاخ دیرین را در صدایش جای داده بود.

به گزارش هاناخبر ، ماموستا حبیب ملەیی، تنها یک آوازخوان نبود؛ او جان لیلاخ دیرین را در صدایش جای داده بود. هر نغمه‌ای که از گلوی زخمی تاریخ برمی‌خاست، آوای او را به تندیس جاودانۀ روزگار بدل می‌کرد؛ روزگاری که لیلاخ نه سرزمینی خاموش، که روایتی از شکوه و صلابت بود.
آوای مامۆستا حبیب، زمزمه‌ای از دلِ بلندای داڵاخانی بود، پژواکی که در ژرفای سورمەلی می‌پیچید و تا دامان قلوز به پرواز درمی‌آمد. هر ترانه‌ای که سر می‌داد، چونان نسیمی بود که از پەنجە و بەور گذر می‌کرد، با کولەوا نجوا می‌کرد و دروازه‌های زمان را می‌گشود. در هر واژه‌ای که می‌خواند، صدای کوه‌ها و دره‌ها با او هم‌نوا می‌شدند، گویی همه‌چیز، از دێولان تا کولیایی، از مووژژ تا سایه‌های قەلا، در همنوایی با او به زمزمه می‌افتاد.
قلوز، آن کوه استوار، شهادت می‌داد که چگونه صدای مامۆستا حبیب، نه صرفاً آوازی دلنشین، که فریادی از عمق روح لیلاخ بود؛ روحی که در مامن ابدی قەلا، در شهر قوروه، به آرامش رسید. این آرامگاه، تنها مأوای جسم او نبود، بلکه زیارتگاه نغمه‌هایی شد که هنوز در گوش جان‌ها زنده‌اند.
مامۆستا حبیب، راوی اندوهی بی‌پایان بود؛ اندوهی که از دشت‌های پهناور دێولان به کوه‌های استوار کولیایی و سایه‌های مرموز مووژژ سفر می‌کرد. صدای او، یادآور دورانی بود که لیلاخ دیرین، در اوج شکوه و جلال، قلب تپندۀ زیستن بود.
اما او، هرگز تسلیم نشد. ترانه‌هایش، نه فقط روایت درد، که بانگ بیداری بودند؛ هر نغمه، شمشیری بود که بر زنجیر فراموشی فرود می‌آمد. او، چون ققنوسی خستگی‌ناپذیر، از خاکستر خموشی برمی‌خاست و نوید آینده‌ای روشن را می‌داد؛ آینده‌ای که در آن، لیلاخ دیرین بار دیگر درخششی بی‌مانند می‌یافت.
در هر آوا، در هر زمزمه، مامۆستا حبیب زنده بود؛ نه تنها در خاطره‌ها، که در قلب‌ها.

برچسب‌ها

ارسال نظر

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
2 + 9 =